همین یه ساعت پیش زیر پست آنه کامنت گذاشتم این روزها بین دوتا ستوده دائم تغییر چهره میدم  ستوده ی هدفمند و امیدوار و ستوده ی خسته و ناامید  نمیدونم طبیعیه ؟ نیست؟ جریان چیه خلاصه .

پنجشنبه رفتیم پارک اون دوتا فریز شدن ولی من خیلی ریلکس و خونسرد میگفتم هوا خوبه که و سعی میکردم از زیر بار عکس گرفتن دربرم که هربار ح منو سمت دوربین میکشید و من بهش تشر میزدم مگه داریم واسه شوراشهر عکس میگیریم اینجوری به دوربین نگاه میکنی :| 

این هفته ام مهمونی دعوتم این روزها دوست خوبی نبودم و از سین غافل شدم به حدی که دیشب زنگ زد و گفت تو فقط رتبه ی کنکورت خوب نشه من میدونم و تو  .

دیروز شیش ساعت درس خوندم و به افتخارم دست بزنید D: و هنوز باورم نمیشه بعضیا هشت ساعت میخونن جنگه مگه؟ 

درمورد کنکور هم ماجرا سخت تر از اون چیزی بود که به نظر میرسید فکر میکردم میتونم خودمو از جو روانیه کنکور جدا نگهدارم و بی توجه به بقیه چیزا درسمو بخونم فقط با ارامش 

ولی نمیدونم چرا اینطوری نیست 

یه عالمه پست پیش نویس دارم یه پست هم راجع به اینکه چرا اصلا باید شعر بخونیم و چرا شعر مارو نجات میده دارم مینویسم و سعی میکنم خودمو قانع کنم که بذارمش 

و این مدت که اینترنت قطع بود خیلی خوشحال بودم که همش تند تند پست میذارید و یه لحظه از ته دل میخواستم دعا کنم که هیچ وقت وصل نشه D: 

همین دیگه 

 

+گر من از گردش ایام ملولم نه عجب

آنکه خوشدل بود از گردش ایام کجاست؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها