خدا درحالی که غمگین و بغض الود به عکس هایی که از زمین مخابره شده بود نگاه میکرد به جبرئیل گفت :
چطورهمچین موجودی رو خلق کردم و بخاطرش فرشته ای رو از درگاهم روندم که هفت هزار سال عبادتم کرده بود
به عکس های کودکان غرق در خون نگاه کرد و گفت چطور کائنات رو وادار کنم بهشون رحم کنن وقتی خودشون به خودشون رحم نمیکنن؟
نگاهی به جبرئل انداخت و دید درگیر دستگاه مخابره عکس های زمینه با خودش گفت
جبرئیل نمیفهمه
نمیفهمه چقدر عاشق موجودی باشی و اون اینقدر تورو ناامید کنه دردناکه !
پی نوشت : وجود خدا یک احتماله یعنی خدا یا وجود داره یا وجود نداره اما بهش معتقدم چون همیشه تو زندگیم بوده و راستش تصور اینکه تو دنیای به این بزرگی یه نیروی فرازمینی نباشه که هواسش بهت باشه ترسناکه
و اینم تصور ذهنی من از شرایط کنونی ادمها و خداست .
درباره این سایت